یاسیــــــــــن جونمیاسیــــــــــن جونم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

تقدیــــم به یـــاس عزیزم

خاطرات انجام سنت یاسین کوچولو

سلام عزیز دلم   این هفته ای که گذشت خیلی هفته ی پر دردسری بودما واسه انجام سنت به همرایی عمو محمد (شوهر خالت) به بیرجند رفتیم تا اونجا راحتتر کارتو انجام بدند خاله آرزو هم که واسه دانشگاه همونجا بود از قبل همه کارارو ردیف کرده بوداما من خیلی استرس داشتم میترسیدم که تو از ترس از هوش بری    هی خودمو نفرین میکردم آخه وقتی کوچولو بودی بابا واسه انجامش خیلی اسرار کرد ولی دلم نمیومد بالاخره ...... جونم واست بگه پسرم که : ساعت 6 راه افتادیم و ساعت 8:5 اونجا بودیم ساعت 10 کارت تموم شد وما همگی برگشتیم اما قربونت برم چه طوری رفتی چه طوری برگشتی   گیج ومنگ ، تا همینج...
17 فروردين 1393

بهار زندگیمان سومین نوروز زندگیت مبارک

ورودی باغ گلشن     یاسین عزیزم درحال تماشای خرگوشها یاسین منتظر ورود پلیکانها یاسین و دخترعمه صبا  (سیزده بدر ) بهار زندگیمان این سومین سالیه که در کنار ماهستی دو تا جمله است که باید بهت بگم : یکی شکر خدا از بودنت توی سالهای گذشته دوم آرزو واسه در کنار هم بودنمون در سال آینده ...
17 فروردين 1393
1